دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دُرج

وب نوشت سعید فانیان

بچه های مدرسه سلمان

 داستان مدرسه سلمان روایتی است از یک مقطع تاریخی و اجتماعی ما در ابتدای دهه شصت و در دو سه سال اول انقلاب و شروع جنگ عراق با ایران  

سال۱۳۵۹ در حالیکه دانشگاه ها تعطیل شده بودند و من یک ترم تا اخذ لیسانس علوم سیاسی داشتم ابتدا پس از یک آزمون کتبی و مصاحبه به مدیریت راهنایی ذوقی در ناحیه سیزده آموزش و پرورش ( بعدا شد پاسداران اسلام )منصوب شدم، پس از اتمام سال تحصیلی و از شهریور سال ۱۳۶۰ به مدیریت دبیرستان  اتابکی در ناحیه سیزده  (که بعدا شد منطقه ۱۷ ) آموزش وپرورش تهران انتخاب شدم ،تحولات و تغییرات در آموزش و پرورش با شروع وزارت شهید باهنر  آغاز شده بود . تغییرات در کادر مدیریتی موسسات آموزشی ، تفکیک دبیران و آموزگاران زن و مرد از مدارس پسرانه و دخترانه . . . و تغییر نام برخی از مدارس ، از نام های مطرح برای تغییر نام دبیرستان ، "سلمان فارسی " را پیشنهاد دادم و دبیرستان  ازآن سال  (1360 )شد دبیرستان سلمان فارسی ، محل آن نیز ابتدا در میانه خیابان عبید زاکانی دو راهی قپان، خیابان قزوین بود و همانسال به انتهای خیابان عبید زاکانی و در کنار خط آهن تهران -تبریز منتقل شد .

دبیرستان سلمان فارسی دو نوبته بود ، سه رشته تحصیلی اقتصادنظری ، ریاضی و ادبی داشت  و جمعا دارای ۱۸۰۰ دانش آموز بود .کادر  آموزشی ،اداری دبیرستان حدود  ۶۰ نفر بود ، دبیرستان مملو بود از بچه های پر شر و شور ، با معرفت و با مرام جنوب شهر و البته  تعداد کمی نیزشلوغ و درس نخوان  ،هرچه بود یکسال و نیم حضورم بعنوان مدیر دبیرستان درسنین اوج جوانی و در حالی که حدود   شش ، هفت سال ازبعضی سال آخری ها (دیپلم )بزرگتر بودم هر روز و هر ساعتش پر از خاطره ،تحرک جوشش و محبت و صداقت بود ، طی سالهای جنگ تحمیلی تعداد زیادی از دانش آموزان دبیرستان داوطلبانه به جبهه رفتند وطی نزدیک به یکسال و نیم حضورم  بیش از ۳۰ تن از دانش آموزان دبیرستان سلمان فارسی که  داوطلبانه به جبهه رفتند به شهادت رسیدند ، تعدادی نیز جانباز و اسیر شدند.

تعدادی زیادی از دانش آموزان سلمان فارسی در سالهای بعد به مسئولیت ها، موقعیت های مدیریتی و توفیقات در صحنه های مختلف علمی ، آموزشی ، فنی و فرهنگی دست یافتند . در اینجا از برخی از دوستانی که با آنها درارتباط بوده ام  یا نام آنها در خاطرم مانده است  یاد میکنم :

محمد رضا توپچی قهرمان کشتی آزاد در آسیا (سالهای ۶۷ و۶۸ )و پهلوان کشور، سردار غفور رئیس حراست صدا و سیما طی ده سال ۷۳ تا ۸۳  همچنین آقایان داود عزیزی ،داود الهیاری ، اصغر بیگدلی ،محمد رضا سبزه ،بهادر قهرمانی  ،جمشید و جهانگیر رضایی ،یونس باقری ، اصغر سلمانی ، علی غلامی ، حسین احمدی و . . که در نهادها و سازمانهایی چون شهرداری تهران ،صدا وسیما ،خبرگزاری ایرنا ،وزارت علوم مسولیت های موثری داشته اند ، از کادر  اداری و آموزشی نیز می توان از آقایان فریدون احمدوند ،علی علیزاده ،محمد حسین اکبری  ،غیور ،حسین حسین زاده ،صاحبدل ،قشم پور، رزاقی ، زنده روح ، عسگری ،طاهری ،سیاح ،الماسی ، رجب بیگی،باقری ، پارسا ،حقیقی ،اسماعیل پور، ربانی و رضا کهدوثی یاد کرد . .

 از دانش آموزان شهید آن دوره شهید رضاجمالی پور و شهید رضا یوسفی و شهید نجفی رد خاطرم هست .

  شنیده ام که دو سه تن از دبیران و همکاران آن زمان از جمله آقای غیور و آقای اسماعیل پور رخت از  جهان  بر بسته و به دیار باقی رهسپار شده اند، خدایشان بیامرزد ، برای همه عزیزان از دست رفته طلب آمرزش و آرامش ابدی دارم . امیدوارم سایر دوستان سلامت، موفق و دلشاد باشند و من نیز توفیق این را داشته باشم که در فرصت های دیگر  بتوانم باز هم  عزیزان تلاشگر و سخت کوش سلمان فارسی را زیارت یا با اطلاع بیشتر  ازشان یاد کنم . انشالله

نظرات 5 + ارسال نظر
داود عزیزی شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ب.ظ http://etake_2009@yahoo.com

سلام.امیدوارم شما و خانواده محترم خوب و سلامت و همیشه شاد و خرم باشید.
امروز یادداشت شما را خواندم و ناخوداگاه بعضی از خاطرات و دوستان آندوره به ذهنم آمدند یادشان بخیر.
من ممنونم از اینکه هنوز در گوشه ای از ذهن شما جا داریم و افتخار می کنم که لایق دوستی با شما هستیم ولی بدانید که ما همیشه خود را شاگردان شما می دانیم و همواره شما را استاد و راهنمای خو د.
اگر مجالی شد در آینده من نیز بعضی از خاطرات آن دوران را برایتان می نویسم تا تجدید خاطره ای از آن دوران کرده باشیم انشاا....
ارادتمند همیشگی شما داود عزیزی

شازده کوچولو دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ب.ظ http://shazdehkouchoulou.blogfa.com

سلام عزیز بزرگوار
جالب بود! من چند سال در منطقه۱۷ کار کردم؛ یکی دو نفر از افرادی را که نام برده اید می شناسم؛ نام قبلی این مدرسه را نمی دانستم؛ سال۶۰ سال عجیبی است!...

احمد زنده روح کرمانی یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:44 ب.ظ


متن نامه آقای فانیان سلام انشاءالله که حالتان خوب باشد مدت مدیدی می خواستم با شما تماس بگیرم . و با وجودی که میدانستم در تلویزیون مشغول هستید. اما نمیدانستم در کدام قسمت خدمت می کنید. تا امروز تصادفا با یک جستجو توانستم بلاخره آدرس شما را بیابم و خیلی خوشحالم . من در بعد از انقلاب در دردبیرستان سلمان فارسی منطقه ۱۷ با شما همکار بودم و از اینکه شما با توانایی دبیرستان را اداره می نمودید .خوشحال بودم که با شما همکارم خداوند شما را حفظ نماید. ولی متاسفانه بعد از شما ف . . دبیرستان را به ابتذال کشید. خدا نگهدار زنده روح

حسین ملکی جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ب.ظ

سلام جناب فانیان
من در دوره شما تحصیل نکردم ولی از اونجایی که ارادت خاصی به دبیرستان سلمان فارسی دارم به تمامی کسانی که حتی یک ساعت در این دبیرستان بوده اند احترام میگذارم و دستشون رو میبوسم...
ازتون میخوام اگه ممکنه باز هم از اسامی معلمین محترم بگید یا اگه ایمیلهاشونو دارید اعلام کنید تا ارادت قلبی خودمونو بهشون تقدیم کنیم (به خصوص از سالهای 67 تا 70) البته اگه ممکنه
شمارو خیلی دوست دارم چون شما پلی شدید از سال 60 تا 91

سلام جناب ملکی
از آشنایی باشما بسیار مسرور شدم جاهای زیادی بوده ام و مسولیت های مختلفی داشته ام ولی یاد آن ایام برایم بسیار شیرین و دلچسب است چون محیطی بدون ریا و تکبر و مملو از بچه های پاک و پر انگیزه بود. همانطور که نوشته ام من یکسال و نیم آنجا مدیر بودم تا یکی دو سال بعد نیز با دوستان ارتباط داشتم هنوز حرف و سخن هایی از سلمان فارسی دارم که خواهم نوشت بعضی از دوستان نیزبا من تماس داشته اند عکسی از کادر دبیرستان در سال ۶۱ دارم که منعکس میکنم . از دبیران آن زمان که در لیست شما هم بود یکی آقای اسماعیلی بود اگر همان آقای اسماعیلی ادبیات منظور است اینطور که شنیدم به رحمت خدا رفته است ظاهرا در اثر تصادف ، برای شما و سایر دوستان آرزوی سلامتی و توفیق دارم

حسن الهیاری دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 04:12 ب.ظ

سلام آقای مدیر!
چه یادآوری غریبی بود آن دوران عجیب و سخت دهه شصت در دبیرستان سلمان فارسی، برای ما بچه های پشت خط، که هر روز صبح از میدان گلچین تا دبیرستان را با عجله پیاده طی می کردیم.
من هم اونجا بودم سال طی 63-64 الی 67، وقتی که جنگ تمام شد، وقتی عبداله اسماعیل پور سال دوم دبیرستان رفت کربلای 5 و دیگر برنگشت، وقتی رضا دوردیان که یتیم هم بود روی دست بچه تشیع شد و ....
وقتی که استاد زنده روح عزیز ریاضیات جدید درس می داد و با چه استادانه شوخی هم می کرد، وقتی که سیاح شیمی را دیکته می کرد بر بچه ها، وقتی که بامداد فیزیک را و الماسی جغرافی و ... درس می داد.

سلام بر شما
خوشخال شدم از زیارت مجازی شما ، یادآن روزهای باصفا و سرشار از بی ریایی به خیر ،
دوران عجیبی بود . اگر از هرکدام از دوستان آنزمان اعم از دانش آموز یا دبیر اطلاع دارید ، سپاسگزار میشوم مرا باخبر کنید . با چند تن از دوستان دانش آموز ان آنزمان ارتباطم را حفظ کرده ام و با جند تن از دبیران گاهی تماس دارم ، اما از سایرین اطلاع ندارم .
آقای غیور طبق گفته دوستان سالها پیش مرحوم شده است ، همچنین آقای اسماعیل پور نیز بنظرم حدود ده ۱۰ سالی است که بر اثر تصادف مرحوم شده است ، خداوند رحمتشان کند .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد