دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دُرج

وب نوشت سعید فانیان

در باره شخصیت عمو( ۹)

پس از اینکه تعدادی از داستان های عمو را نقل کردم عده ای از دوستان توصیه کردند قدری راجع به شخصیت و ویژگی های فردی عمو نیز توضیح داده شود برخی نیر داستان های او را زاییده تخیل نویسنده دانستند و به وجود عمو شک کردند لذا لازم شد در مورد عمو بیشتر بگوییم تا هم شبهه ها رفع شوند و هم داستانها ملموس تر شوند .

عمو در سال ۱۳۱۳ در یزد متولد شد سال ۱۳۲۰ به مدرسه رفت و چهار کلاس موجود  در مدرسه محلشان در آن زمان را گذراند . عمو در حد توان  همواره اهل مطالعه و بحث وگفتگو بوده است ، فرزندانش تا کلاس دوازده دبیرستان برای نوشتن انشا ء از او کمک میگرفتند ،او با لهجه غلیظ یزدی و به آرامی صحبت میکند ،قدی بلند و صورتی کشیده دارد و به قول یکی از دوستان اگر شحصیتی سیاسی بود قیافه اش بسیار مناسب  کشیدن کاریکاتور می شد ،عمو به سربازی یا به اصطلاح آنروزگار" اجباری "نرفته و از آن فرار کرده است او می گوید :در آن زمان از هر پنج نفر سه نفرشان به اجباری نمیرفتند یا با وساطت کدخدا و دیگران پولی به  ژاندارم و امنیه میدادند و یا فرارمیکردند اکثر آنهایی که میرفتند کسانی بودند که کدخدا یا بزرگ محل نشانیشان را به امنیه ها (ژاندارم ها ) میدادند و امنیه ها به زور می بردنشان  ،عمو از  50 سال پیش رادیو بی بی سی گوش می دهد  و با اینکه انگلیسی ها را پدر سوخته و مرموز می داند سبک خبری آنها را می پسندد و میگوید انسان نباید تک بعدی باشد باید علاوه بر منابع داخلی از منابع در دسترس دیگر هم استفاده کرد  ،  او می گوید همانطور که ما همیشه راست نمیگوییم آنها نیز همیشه دروغ نمیگویند. عمو تا به حال سه بار سیگار را ترک کرده باز هم در فکر ترک سیگار است او ضمن اینکه میداند سیگار چیز بدی است ولی تاکید دارد که عمر دست خداست او می گوید تا به حال از پدر و برادر بزرگترش بیشتر عمر کرده بقیه اش  هم هر چه خدا بخواهد همان میشود  .عمو به بیشتر شهر های کشور سفر کرده همچنین برای زیارت به مکه و سوریه نیز رفته است، عمو بطور ثابت طرفدار هیچ شخصیت سیاسی نیست و معتقد است باید سخن و عمل سیاسیون را شنید و دید و بعد در موردشان قضاوت کرد .کار اصلی عمو استاد کاری فرش و قالی فروشی است و در کنار آن مقداری کشاورزی هم دارد او معتقد است که کشور در بهترین وضعیت صنعتی شدن  هم لازم است در حد رفع نیازهای اصلی کشاورزی داشته باشد تا  هیچگاه  نیازمند و وابسته  به دیگران نشود.

داستان های عمو (۸)عمو ودوست با کرامت

  عمو در سال های میانی دهه سی با دوست درس خوانده و معلم خود در یزد آقا سید محمد که آنزمان میانسال بود در سفر به اصفهان همراه میشود  .در آن زمان به دلیل خرابی راه ها و کندی وسایل نقلیه و شب خوابی راننده ها طی این راه  بیش از یک روز به طول می انجامید، بویژه اگر ماشین عصر براه  میافتاد ،خلاصه پس از چند ساعت طی مسیر و رسیدن به شب در روستایی اتراق میکنند و بنا بر رویه معمول آنزمان  انهایی که قوم و خویشی نداشتند سراغ خانه کدخدا را میگیرند رسیدن میهمانان بویژه سید ، دوست  با ابهت و خوش کلام عمو باعث روی آوردن تعدادی از روستاییان به منزل کدخدا میشود و در آن میان مش رحیم نامی که در همانروزها دزد به منزلش زده بود در منزل کدخدا ، با دیدن آقا سید محمد با لباده و عصا و ریش جو و گندمی ، نظرش  جلب می شود و از دیدخود او را با کرامت می بیند و درخواست  کمک از سید برای حل مشکل و یافتن دزد  و گوشواره  همسر و پول به سرقت رفته اش را با کدخدا  مطرح میکند ،هرچه  آقا سید محمد بر نداشتن کرامت و سرشته دزدیافتن اصرار میکند به گوش مش رحیم نمی رود . عمو  از آقا سید محمد میخواهد حداقل دعایی ، کاری ، به هرطریق که میتواند  بنده خدای مالباخته را آرام کند. بالاخره آقا سید محمد به فکر چاره افتاد و به مش رحیم گفت افراد نزدیک و اطرافیان را صدا کن و بیاور اینجا ،از  کدخدا هم پرسید آیا در منزل گاو دارید ؟که پاسخش مثبت بود از کدخدا چند چیز درخواست کرد و گفت باید به تنهایی در کنار گاو وردی را بخوانم چند لخظه کنار گاو رفت و برگشت و از مش رحیم خواست افراد  مورد نظربیرون طویله بایستند و یکی یکی به طویله نیمه تاریک وارد شوند ،دستی بر شانه وپای گاو یکشند وخارج شوند ، برای اینکه با وردی که خوانده شده  است گاو با عکس العمل خود نسبت به دزد او را پیدا خواهد کرد. با مدیریت کدخدا ، اطرافیان مش رحیم هرکدام میروند دستی بر گاو می کشند و می آیند نزد آقاسید محمد  و او  از آنها می خواهد که کف دست خود را برای خواندن ورد باز نگه دارند نگاهی میکند و چیزی را زمزمه میکند و مرخصشان می کندتا اینکه آهسته به یکی از آنها میگوید بدون سرو صدا و آبرو ریزی پول وگوشواره را سرجایش برگردان ، سپس به مش رحیم میگوید اگر تا فردا صبخ قبل از رفتن ما اموال دزدی پیدا نشد ،بیا تا پیدایشان کنم ،صبح اول وقت مش رحیم مژده پیدا شدن گوشواره و پول سرقتی را میدهد وآقا سید محمد و عمو  با احترام و بدرقه مش رحیم ، کدخدا و چندتن از همسایگان با سوار شدن بر ماشین  روستا را ترک میکنند و خوشحال و راضی به ادامه سفر می پردازند. در حین حرکت عمو راز پیدا شدن اموال مسروقه را می پرسد و آقا سید محمد می گوید موقعی که به طویله کنار گاو رفتم بدون اینکه کسی متوجه شود روغن ملایم همراه با دوده ، بر  بدن گاو مالیدم و در باز بینی  دست افراد متوجه شدم یکی از آنها از ترس اینکه ورد موثر شود و لو برود بر گاو دست نکشیده  و همین باعث لو رفتنش و مشخص شدن سارق میشود.

داستان های عمو ( ۷ ) سو ز و قول

عمو تعریف می کند که عزیز نامی  را می شناخت که فردی روستایی ،پر کار ،قوی هیکل ،پرخور و البته بدون رو دربایستی با دیگران بود. یک روز عزیز را می بیند که برای آوردن بار میوه از ده به شهر آمده  است و چون گرسنه شده با بقچه بزرگی از نان خشک که به همراه دارد به در مغازه شیرینی پزی  (قنادی ) رفته و مشغول گفتگو و چانه زنی طولانی مدت است عمو می بیند داستان کش دار شد  به در شیرینی پزی میرود و موضوع را  از نزدیک دنبال میکند  ،عزیز از شیرینی پز درخواست میکند که  از شیره های نبات موجود در پاتیل بزرگ قنادی  وسط مغازه که حدود شش کیلو بوده دو کیلوی آنرا به او بفروشد تا بتواند با نان خشک مفصلی که همراه دارد به  قول قدیمی ها سد جوع کند و سیر شود قناد به بهانه اینکه خوردن این میزان شیره باعث مریضی میشود از فروش شیره و قبول پیشنهاد خود داری می کند و میگوید  اصولا نمی توانی  این میزان شیره را بخوری اگرهم بخوری مریض میشوی، آقا عزیز بهش بر می خوره و میگه حالا که اینو گفتی چند بدهم تا همه شیره پاتیل را بخورم  قناد که بابت دو کیلو شیره هم نظرش این بود که خوردنش ممکن نیست برای خلاص شدن از دست عزیر میگه اگر آدمیزادی پیدا بشه و  بتونه این همه شیره را بخوره من  پول نمیگیرم  عزیز که فرصت یافته بود بلافاصله خود را به سر دیگ و پاتیل شیرینی میرساند بقچه نان خشک را باز میکند و میگوید امیدوارم سر همین قول وسخنت باشی و بلافاصله شروع می کند به خوردن و با ملاغه موجود در دیگ  تند و تند شیره برمیدارد و همراه با نان خشک میخورد ، قناد ابتدا  به امید وازدن عزیز مو ضوع را چندان جدی نمیگیرد اما چند ملاغه که زیرشیره ها میخورد و به حلقوم عزیز میریزد با نگرانی از نزدیک و سر دیگ موضوع را با حساسیت فوق العاده دنبال میکند شیره ها که به نیمه میرسد میگوید آهای دهاتی حالا شیره و پول من به جهنم تو با این شیره هایی که میخوری دلت میسوزه معده ات داغون میشه و پدرت در میاد  عزیز آقا که انگار  انجام شرط خود بسته را وظیفه میدونه بدون توجه به قناد و در حالیکه حاضر به کوتاه آمدن نیست میگه من میدونم کجای کی میسوزه و در حالی که  ته پاتیل را با نان تمیز میکنه میگه آدم اگر قولی داد هرجاش هم که بسوزد  باید تا آخر سر قولش بایستد