دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دُرج

وب نوشت سعید فانیان

یاد مادر

ز مهر پاک تو مادر نهاد من آباد
چو مهر توست وجودم زهرچه غم آزاد

تو را هزار باره جستجو کردم
به هرفرشته خصالی چوتورجوع کردم

نیافتمت اى مادر ای یگانه رفیق
برای دیدن رویت به عشق وضوکردم

زجمع رفته ای اما محبتت جاری است
محبتى که زهر ریو و ریبه ای عاری است

صفای عطرحضورت هماره همره ماست
اگرچه رفته اى اما نشانه ها پیداست

به وقت تنگدلی همچنان تو غمخواری
دعای خیر نمودی دعات پابر جاست
یادمادر - به مناسبت ٢٠ اسفند سالروز در گذشت مادرم ، با آرزوی سلامتی و عزت همه مادران حاضر و آمرزش و آرامش ابدی مادران درگذشته

یک روز در دوشنبه

  اواسط شهریورماه  امسال  ( ۱۳۹۷ ) برای چند روز  سفری داشتم به شهر دوشنبه تاجیکستان ، ده سال  قبل هم  دیداری از این کشور داشتم  ، در این  چند سال  در چهره  عمومی شهر دوشنبه تغییراتی  ایجاد شده بود ، افزایش ساختمان های بلند مرتبه ،  بهسازی پارک های قدیمی و بهره برداری از پارک ها یا بقول تاجیک ها باغ های جدید  ، نشانه هایی از برخی سرمایه گذاریهای خارجی ، پیدا شدن سر و کله برخی هیات های عربی که تا کنون  در این شهرجای پایی نداشته اند و  . . .

  برخلاف دو دهه گذشته  طی دو سه سال اخیر روابط دوکشور سخت ترین و سردترین روزهای خود را پشت سرگذاشت  و برای اولین بار  تبلیغات ضد ایرانی به عرصه رسانه های دولتی نیز کشیده شد ، با این همه بعنوان یک ایرانی  چند مواجهه با مردم  صمیمی این دیار در یکروز برایم بسیار دلچسب ، امیدوارکننده و غرور آفرین بود .

 برای دیدن دوستی تصمیم گرفتم از طریق اتوبوس های برقی از خیابان مرکزی  رودکی به منطقه قره بالا یا قریه بالا بروم  ، چون در مسیر اصلاح و مرمت راه صورت میگرفت تغییراتی در حرکت اتوبوس ها ایجاد شده بود . لازم بود قدری پرس و جو کنم  . در ایستگاه اتوبوس از پیرمردی که از نشان های آویزان به کتش معلوم بود از کهنه سربازان و افتخارآفرینان جنگ دوم جهانی بوده است ، شماره خط و اتوبوس های عازم منطقه مورد نظرم را سوال کردم  دقیق نمیدانست ولی گفتگو را رها نمیکرد .

شما ایرانی هستید ؟ با جواب مثبت من بسیار ابراز خوشحالی کرد، از خوشاوندی ، همزبانی ، دوستی های درازمدت  دو ملت ، همبستگی های تاریخی گفت آنقدر تا اینکه اتوبوس خط مورد نظرش آمد در آخر  وقتی در اتوبوس مستقر شد به هنگام  حرکت  ایستاد و با خوشحالی همانند نظامیان  ادای احترام کرد. بسیار صمیمی ، خوش سخن و دوست داشتنی بود. بنظرم حدود نود سال داشت .

برای انتخاب درست اتوبوس هایی که عازم منطقه قریه بالا هستند از شاگرد راننده و مسول دریافت بلیط اتوبوس بعدی مسیرش را سوال کردم قبل از پاسخ او خانم میانسالی که در ایستگاه ایستاده بود به من جواب داد که این  اتوبوس نیست ، من شما را راهنمایی میکنم ، اتوبوس که راه افتاد آن خانم پرسید شما ایرانی هستید ؟ گفتم بله گفت من شما را میرسانم تشکر کردم و گفتم میخواهم با اتوبوس بروم.  گفت مسیرها تغییر کرده اند و با اتوبوس سردرگم میشوید،  در حال توضیح دادن بود که ماشینی شخصی رسید و علامت داد ، آن خانم گفت بفرمایید ، داماد و دخترم هستند ، ما شما را میرسانیم هرچه اصرار کردم که مزاحمتان نمیشوم و توضیح دادم که عجله ای ندارم  ،قبول نکردند و گفتند شما میهمان ما هستید نمیگذاریم خودتان راهی شوید چون به زحمت می افتید ، بهر صورت محبت کردند و مرا  تا مقصد رساندند  و بعد به مسیر خود رفتند ،  در برگشت از آن مسیر تاکسی گرفتم . راننده فرد دنیا دیده و سرد و گرم چشیده ای بود ،بعد از پرس و جو و احوالپرسی  و اظهار تاسف از سردی که در روابط ایجاد شده گفت میدانی که ما همه در اصل یک ملت بودیم و هستیم ما هم خودمان را فارس میدانیم و متعلق به ایران بزرگ ، سخن سیاستمدارانی که هر روز در حال آمدن و رفتن هستند را خیلی ملاک نگیرید ملت ها هستند که علقه و دوستی شان به این سادگی ها از بین نمیرود ، راننده آشنایی خوبی از ایرانی ها داشت میگفت من در جریان فعالیت های ایرانی ها هستم از ابتدای استقلال تا بحال میدانم که برخی کشورها برای به هم زدن دوستی پایدار دو ملت برنامه ریزی کرده و پول خرج میکنند اما بجایی نمیرسند ، البته او سهم سفارت ایران و بقول خودش کاهلی های آنرا  در وضع پیش آمده کم نمیدانست .قبل از پیاده شدنم گفت راستی این را هم بهت بگم که  به دلیل علاقه زیاد به ایران و ایرانی ها اسم نوه ام را سلمان فارسی گذاشته ام  .

خاطره ای از ادسا

  نام شهر ادسا را قبلا چند بار به دلیل وقایع و حوادثی که بر خود دیده است، همچنین آوازه آن بعنوان شهری توریستی  ،  مرور کرده بودم و میدانستم که این شهر که اینک یکی از جنوبی ترین شهرهای اوکراین و شهری پهلوگرفته بر کرانه دریای سیاه و مورد توجه گردشگران از کشورهای مختلف است ، در سالهای پایانی حاکمیت تزارها، به دلیل موقعیت جغرافیایی روزی مامن محمد علی شاه قاجار پادشاه وقت ایران بوده است که پس از سرکوب مشروطه خواهان و آزادی طلبان و مقابله با انان  و در نتیجه خلع از سلطنت توسط آزادیخواهان ، با هدایت و حمایت روس ها به آن شهر پناه برده بود ، مدتی را در باغ و ویلایی بزرگ مهمان تزارها بود و  سپس  همسرش  ملکه جهان  اقدام  به خرید  باغی مصفا در همان شهر و در نزدیکی ساحل کرد و به شکل باغ ها و کاخ های ایرانی  بازسازی نمود و در آن مستقر شدند. این شهر با توجه به موقعیت ویژه خود در اواخر قرن هیجده و اوایل قرن بیست به روش معماری یونانی و ایتالیای بازسازی و مهیای پذیرش مهمانان و گردشگران خارجی شده بود . 

  در تابستان سال ۱۳۹۱ باتفاق دوست هنرمندم آقای حامد بایرام زاده که انزمان در کشور بلاروس ، دانشجوی کارشناسی ارشد بود و قصد داشت با ماشین از مینسک ( پایتخت بلاروس ) عازم اوکراین شود و از آنجا تا بندر اودسا برود ، راهی سفر شدیم . شرح سفر و طی مسیر مینسک به کیف  ( پایتخت اوکراین ) و از آنجا به ادسا خود داستانی جدا  دارد که به  آن نمی پردازم ، اما داستان اودسای زیبا ، آرام و مورد توجه گردشگران حاوی نکاتی چند و عبرت آمیز است .

 بدون تعارف دیدن شهری زیبا ، با امکاناتی مناسب و امن بر ساحل دریای سیاه برای هر گردشگری جذاب و آرامش و امنیت آن مثال زدنی بود ، حضور گردشگرانی از کشورهای مختلف نشسته بر صندلی های کافه ها و رستوران های امتداد یافته در پیاده رو ها ، صدای گفتگو ها ، خنده ها و قهقه ها و شوخی های مسافران به زبانهای مختلف وتحرک و رونق گردشگری ،برای من و  هر بیننده و تازه وارد دیگری  نشاندهنده ثبات ، آرامش ، انسان دوستی و مهمان نوازی مردمان شهر اودسا بود .

 اما حدود یکسال  بعد از  مقطع مشاهدات،  جنگ و درگیری در اوکراین شروع شد . دو دسته شدن مردم و درگیری روس تبارها و اوکراینی ها ، البته با دخالت غربی ها و روس ها همه کشور اوکراین را برای چندین سال درگیر جنگ و خشم و برخورد و انتقام کرد . وقتی شنیدم در زمان درگیریهای قومی ، شهر ادسا این شهر زیبا ، آرام و با  امنیت مثال زدنی دچار نا امنی و درگیری سخت داخلی شده است برایم باورپذیر نبود . اما غیرقابل باورتر،  خواندن و شنیدن خبری از اودسا بود که طی آن درگیری های خونین ،    یک مجموعه مسکونی روس تبارها به آتش کشیده میشود و  عده ای  با تشکیل حلقه ای انسانی بر گرد آن مجموعه  مسکونی مانع فرار ساکنین از آتش می شده اند . در گزارشی گفته شده بود که درگیری در محدوده ساختمان سندیکای کارگری شهر اودسا ( روز ۲ مه  ۲۰۱۴ ) ۴۲ نفر کشته شدند . این خبرها را که با شرح و تفسیر و تصویر از منابع مختلف خواندم ، شندیم و دیدم ، هنوز هم باور نمیکنم که این اتفاقات و نامهربانی ها و ابراز کینه ها مربوط به همان شهر زیبا ،آرام و میهمان نواز اودسا است .

   . . .بدون تردید امنیت نعمت بی بدیل و غیر قابل جایگزینی است ، بر این اساس دشمنان پیشرفت و توسعه کشورها همواره ابتدا ، امنیت و یکپارچگی یک کشور را نشانه میروند .

 با هر تفکر و پیشینه ای ابتدا باید به حفظ و تحکیم امنیت آحاد جامعه فکر کرد ، امیدوارم سرنوشت تلخی که گفته شد برای هیچ شهری در هیچ جای جهان تکرار نشود .