دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دُرج

وب نوشت سعید فانیان

داستان های عمو (۶ ) فقط سو تشو داری ؟

تا سالهای دهه پنجاه هنوز چپق کشیدن بین اهل دود مرسوم بود و ظاهرا در این سالها به مرور پیپ جایگزین یا فراگیر میشود و چپق بعنوان ابزار اهالی دود به مرور منسوخ میشود. حداقل در سالهای اخیر شخصا فردچپقی ندیده ام , در هر حال عمو تعریف میکند در محیط زندگی و محله خود شاهد مواجهه وبده بستان دو فرد چپقی ، اوس عباس وحاج رضا بود که حکایت آن خالی از لطف نیست  . اوس عباس شدیدا دودی وچپقی بود  و چون چپق همراه نداشت مثل سیگاریهای امروزی از بی دودی بی تاب بود لذا  رو کرد به حاج رضا و گفت حاجی چپق داری ؟ حاج رضا که مفت کشی  اوسا را بار ها و بارها دیده بود با بی میلی با اینکه منظور اوس عباس را متوجه شد دست کرد در کیسه چپق و چپق خالی را به دست اوس عباس داد . اوسا نگاهی کرد وگفت بی زحمت توتون هم بده چپق رو پرش کنیم  . حاج رضا باز هم با بی میلی مفرط چپق را در کیسه توتون گوشه قبا  فرو برد و از توتون پر کرد و به او داد .  اوسا نگاهی به چپق پر  از توتون خاموش کرد و گفت قربون دستت یک آتیش رو هم بیار  روش  ,  حاج رضا هم کبریتو کشید و چپقو روشن کرد در این حال اوس عباس که چپق آماده رو در دست داشت شروع کرد به اصطلاح به چاق کردن چپق  دوسه تا پک مشتی  وپشت سر هم به چپق زد و بعد هم برای کیفیده شدن یک پک اساسی با صدای سوت همراه  با باز دم دود به چپق زد و دود غلیظی را از دهان و سوراخ های بینی با فشار و پرحجم بیرون داد . حاج رضا دیگه از این مفت کشی و دود دهی تاب نیاورد و گفت مثل اینکه تو از چپق کشدن  فقط همین سوتشو داری؟ ،   عمو میگفت  حاج رضا خدا بیامرز مرد و ندید که خیلی ها  با همین سوت  آخر زدن  به چپق دیگران و بهره بردن از حاصل کار سایرین گذران  زندگی  و بعضا ریاست  می کنند.

برخی از فرزندان سیما

      برخی از مواقع سیمای کشور رسم خوبی را در پیش می گیرد و به سراغ برخی از پیشکسوتان حوزه های مختلف بویژه حوزه های ورزشی و هنری و البته کمتر فرهنگی می رود با این وجود سراغ گرفتن تلویزیون برای زمانی کوتاه موجی از توجهات را سبب می شود و همه بویژه مسئولان حوزه های مرتبط رابه فکر  می اندازد یا در واقع به رودربایستی می کشاند و همانند کسانی که تا قبل از این در سیاره ای دیگر بوده اند به سمت پیشکسوت فراموش شده هجوم می برند ،گزارش تهیه می شود ،شعارها داده می شود ،در شعار دادن هم که همه ید طولا داریم سخنرانان نیز تحت تاثیر هیجانات واحساسات و بدون توجه به ثبت و ضبط قول و قرارها و وعده و وعیدها در ذهن های آماده اطرافیان و در رسانه های حاضر بیانات خوبی را ایراد می کنند ،صف طویلی برای گرفتن عکس های یادگاری یا جای گرفتن در قاب تصویر تلویزیون شکل میگیرد، همه اینها صد البته بدلیل حضور پرفروغ دوربین تلویزیون است با  وجود این تدبیر ها و بی تدبیری ها خاصیت ضبط و پخش سیما را نمی توان منکر شد بالاخره تعدادی مشتاق نیز نام وتصویر آن پیشکسوت را می شنوند و می بینند و به یاد او می افتند .همین رسم نه چندان کامل در تلویزیون در عصر بی رنگ شدن عاطفه ها وبی رمق شدن محبت ها روزنه امیدی را به آینده می گشاید اگر به رسم ادب یاد و یادواره ها فراگیرتر و یادها مشمول همه زحمتکشان و تلاشگران  برجسته کشور در عرصه های ملی وعمومی شود این رویه نهادینه شده بصورت فرهنگ در خواهد آمد از جمله این زحمتکشان و خاطره آفرینان ، همکاران  و به عبارتی فرزندان سیما طی سالهای متمادی اند کسانیکه همکاریهای مستمر و حضورشان در لحظات و حالات مختلف سیاسی ا، جتماعی کشور و همراهی و همدلی آنها جزئی از خاطرات جمعی جامعه  ما شده است از اینرو یاد می کنم از تعدادی از این هنرمندان که طی چندسال اخیر یاد و نامی از آنها در سیما ندیده ام و اگر هم بوده یا اشاره ای موردی شده  و بازتابی نداشته است .در محدوده یاد و شناختم یاد می کنم از خانم مریم ریاضی که از اولین گویندگان و مجریان خبر سیما در سالهای پس از پیروزی انقلاب است خانم ریاضی بعداز وقفه ای چند ساله مدت کمی نیز در برنامه ای بنام سیمای مدرسه ظاهر شد و دیگر در سالهای اخیر از او یاد و نامی به میان نیامد ، آقای قاسم افشار از پیشکسوتان اجرای خبر سیما در سه دهه اخیر شخصیت دیگری است که در دو،سه سال اخیر بطور کلی حضور ندارد . خانم سونیا پوریامین از بانوان کارگردان و تهیه کننده  ،آقای ناصر بزرگمهر ازنویسندگان و فعالان عرصه رسانه همچنین آقای حسین پاکدل از نویسندگان  و فعالان عرصه هنر ، از مجریان پیشکسوتی هستند که تا دوسال پیش علاوه بر اجرا در شبکه های داخلی برنامه های موفق و پر بیننده ای را در شبکه جهانی جام جم داشته اند مجریانی چون آقایان سید جواد یحیوی و رضا رشیدپور  ، سهیل محمودی وساعد باقری دو شاعر ومجری برنامه های فرهنگی ادبی سیما نیز برنامه های بسیار موفقی در همه شبکه های سیمای جمهوری اسلامی داشته اند و مردم ما از آنها خاطرات خوب و  اوقات خوشی را در ذهن دارند قطعا حضور نداشتن این هنرمندان با توانمندی ها و ده هاسال تجربه  ، خلا ملموسی  را در برنامه های سیما بوجود آورده است همچنین یاد نکردن از آنها بر خلاف رویه پیش گفته  سیماست ضمن آرزوی سلامتی و توفیق برای این عزیزان و همه کسانی که در ساختن لحظات خوش و خاطرات جمعی مردم ما نقش داشته اند، امیدواریم  برنامه ریزان و مدیران سیمای جمهوری اسلامی ایران نیز بیش از پیش به این مهم توجه داشته باشند .

منتشر شده در سایت خبری آینده نیوزباعنوان هنرمندانی که نورچشمی نیستند تاریخ 4مرداد 1390 چاپ شده در روز نامه تهران امروز باعنوان هنرمندان پیشکسوت تلویزیونی در تاریخ 6مرداد 1390

داستان های عمو( ۵ ) آممصادق و غلام موش

در محلات قدیمی زمانی که عمو نوجوان بود رفاقت ها رنگ و لعاب دیگری داشت صداقت و صمیمیت موج می زد با این همه گاهی اهالی محله شاهد دعوا هم می شدند عمو تعریف می کند که در محله آنها مغازه داری بود به نام سید محمد صادق یا به قول محلی ها آممصادق  که فردی میان سال با قدی بلند و محاسنی پر پشت بود  شال سبزی بر سر و شالی نیز بر کمر داشت همچنین  آقا غلام نامی در نهایت کوتاه قدی و تا حدی زیرک و پر حرف او هم به روال اون زمان شالی متمایل به زرد که به ان شیر و شکری می گفتند بر کمر داشت  آغلام  رادر محله گاهی  البته در غیابش غلام موش هم می گفتند . عمو  می گوید  روزی در محله سرو صدا و جارو جنجال زیادی بر پا بود او به  محل معرکه نزدیک می شود و می بیند که بین آممصادق و آغلام دعواست مردم هم آن دو را دوره کرده اند آممصادق با آن قد و هیبت به شدت عصبی است و به غلام بد و بیرا ه میگه  غلام هم با قدی کم تر از نصف قد سید در برابرش ایستاده و نعل به نعل به او پاسخ می دهد سید از شدت عصبیت از کوره در رفته و دست به شال کمر  آغلام برده او را بلند می کند و محکم بر زمین می کوبد غلام کوتاه نمی آید و پرخاش گری می کند سید دوباره به سمت غلام می رود ولی او عقب می نشیند دست ها را بر کمر می زند و با صدای بلند می گوید ممصادق تا حالا اگر دستم را به روت بلند نکرده ام به اعتبار سیدیت  بوده  و گر نه  کاری که نمی بایست می شد ،می شد

آممصادق تحمل نمی کند دوباره او را بلند کرده و بر زمین می کوبد و می گوید ای موش پدر سوخته تو هم برای من زبان درآوردی  غلام سریع  بلند می شود وبه سرغت پا به فرار می گذارد  و آممصادق هم به دنبالش ، اهالی محله هم به دنبال آن دو مسافتی را با هم طی می کنند آممصادق به پای غلام نمیرسد بر می گردد و در مغازه آرام می گیرد ، ساعتی میگذرد  اوضاع به حال عادی بر می گردد و هر کس به دنبال کارش رفته ،  آممصادق هم در مغازه پشت دخل مشغول حساب و کتاب است آقا غلام به روال معمول انگار نه انگار دعوایی بوده داخل مغازه میآد و  سلام میکنه  آممصادق هم که گویی داستان ساعت قبل را فراموش کرده میگه  ای موش چموش تویی؟بیا این شیرینی را برای تو گذاشتم . بقول عمو قدیم ها  عمق دوستی ها  بسیارعمیق بود  و طول دشمنی ها بسیار کوتاه