دُرج

وب نوشت سعید فانیان

دُرج

وب نوشت سعید فانیان

بچه های سلمان فارسی

بچه های دیروز دبیرستان سلمان فارسی که ازشان یاد میکنم و تا بحال دو مطلب دیگر هم از خاطرات دوران دانش آموزی آن دوستان در این وبلاگ نوشته ام ،حالا اکثرا بازنشسته شده اند و بعضی دارای نوه هستند. به عبارتی دوستان دانش آموز سال های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ که آنزمان با ایشان مرتبط بوده ام  حالا متوسط سنشان حدود ۵۲، ۵۳ سال به بالاست  . قبلا نوشته بودم که با سه چهار تن از آن دوستان ارتباطمان را حفظ کرده ایم به ویژه آقای داود عزیزی و آقای محمد رضا سبزه ، با آقای داود اللهیاری و آقای قهرمانی نیز تا مدت ها در ارتباط بوده ایم .  دوست دیگری بنام آقای حسین احمدی نیز با محبت و تلاشی که داشته است از حدود سال ۱۳۸۶ در ارتباط شده ایم و گاهی سراغ دوستان را میگیریم .به واسطه دوستان از فعالیت های آقای یونس باقری دانش آموز فعال آن روزها و محقق و قرآن پژوه سالهای بعد همچنین محمد رضا توپچی دانش آموز آرام و متین آن سال ها و قهرمان کشتی کشور و آسیا و پهلوان کشور در سال ۱۳۶۸،  چند سال های دبیرستان  اطلاع دارم.

همین دیروز دوستی بنام آشنا ذیل مطلب  خاطرات دبیرستان سلمان فارسی که اصل نوشته آن مربوط به سال ۱۳۹۰ است ،پیغام گذاشته بود، اظهار لطف کرده بود و خواسته بود که در  مورد حال و هوای آنزمان و دوستان دانش آموز و خاطرات مشترکشان باز هم بگوییم و تعریف کنیم ، واقعیت این است که مطلب حاضر نه مقاله است نه یادداشت فرهنگی یا رسانه ای صرفا یاد و ذکر خیری است از صفا و صمیمیت های تکرار ناشدنی جمعی از همراهان سال های خاص در زندگی مان ، سال هایی که هنوز مرام و معرفت بچه های جنوب شهری  و صفا و صمیمت مردم این سامان رنگ نباخته بود .

بیشترین انگیزه ام برای این یادآوری دعوت از دوستان دانش آموز در آنزمان است که اگر به هر دلیل و شیوه ای در جریان قرار گرفتند ذیل این یادداشت پیام بگذارند و یا به دوست دیگری اطلاع دهند ، شاید جمع بیشتری از احوال هم مطلع شوند .

شخصا طی سالهای گذشته در کنار کارها و گرفتاری های روزمره برای یافتن عزیزان و ارتباط با دوستان قدیمی تلاش کرده ام .  هفته اول مهر سال  ۱۳۹۵ بعد از مدت های طولانی( ۳۵ سال ) به منطقه ۱۷ آموزش و پروش و محل قبلی دبیرستان در دو راهی قپان ، خیابان عبید زاکانی، کنار خط آهن تهران تبریز سر زدم ، خیلی چیزها عوض شده بود ، بقول یکی از دوستان دبیرستان قدیمی هم سرجایش نبود ، خیلی پرس وجستجو کردیم بالاخره دبیرستان تازه مرمت شده ای به ما نشان دادند که روی تابلو آن نوشته بود دبیرستان شهدای دانش آموز ، هفته اول مهر بود و تعدادی از دانش آموزان در حال کمک کردن برای جابجایی وسایل و استقرار دبیرستان بودند . لابد سایر دانش آموزان هم که بعید است که در زمان مراجعه بیش از نیمی از تعداد نزدیک به جمعیت ۲۰۰۰ نفر سال ۱۳۶۰ باشند، در منزل منتظر اتمام نقل و انتقال بوده اند ،  به دفتر مدیر سر زدیم مدیر جوانی  در دفتر دبیرستان  که معلوم بود تازه منصوب شده ، و حواسش  هنوز متمرکز نبود در حال استقرار بود  . نتوانستم در زمان کوتاه ده دقیقه ، یک ربع قضیه و پیشینه  ۳۵ سال قبل دبیرستان را برایش تعریف کنم ، تنهاگفتم  ۳۵ سال پیش در این دبیرستان مدیر بوده ام  و در همانحال بسته کتابهایی که برای اهدا  همراه برده بودم ،تقدیم  و اضافه کردم که مختصر اینکه ،  کتابی از کتابخانه  دبیرستان از سال ،۱۳۶۱ نزد من مانده بود ، به همراه تعدادی کتاب تازه که مناسب مقطع دبیرستان است برای تقدیم و تحویل به کتابخانه دبیرستان سلمان فارسی خدمت شما آورده ام ، مدیران جوان هم گفت بسته کتاب را همان گوشه بگذارید ، معاونان که سرشان خلوت شدمیگویم بررسی کنند اگر مناسب بود! در کتابخانه بگذارند ، تشکر کردم و آنجا را ترک کردم .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد